محل تبلیغات شما

با ورود به کربلا آنفولانزای عراقی در من عود کرد ( که هنوز درگیر این بیماری ام ) و از سه روز اسکانمان فقط دو روز اول نائل به زیارت شدم و مابقی در موکب بودم
امااااا
اما امان از برگشتن که بدنم دچار عفونت شدید آنفولانزایی شده بود و برای پیدا کردن گاراژی که مارا به ایران برساند کیلومترها راه رفتیم ،دیگر نای گام برداشتن در بدنم نمانده و ماشین مناسبی هم پیدا نمیکردیم ،نفس در گلو گم میشد از این همه گرد و غبار

ون ها همه عازم مهران بودند که به خاطر ازدحام جمعیت در آن مرز ، قصد عزیمت به آنجا را نداشتیم ،همینطور به راه ادامه  میدادیم که احساس غربت شدیدی در من به وجود آمد ،
متوسل به آقا امام زمان ( عج ) شدم و عرض کردم آقا جان ما زائر جدّ غریب شماییم ،روا نیست ما رو توی غربتِ این دیار نفرین شده رها کنی ،به غربت جدّت یه کاری کن که بیماری امونم رو بریده ،اشکم سرازیر شده بود و هِی صداش میزدم ،توی ذهنمم بود توی هزاران ماشین عراقی که پیدا شدن یک خودروی ایرانی بین آن ها محال بود ، کاش الان یه ماشین ایرانی  پیدا بشه و مارا تا ایران ببره
از توسلم به آقا نیم ساعت نگذشته بود که یک اتوبوس واحدِ پلاک ایرانی متعلق به اتوبوسرانی کرمانشاه پیداش شد
-حاجی اتوبوس از ایرانه واقعاََ ؟
_بله
(باورم نمیشد )
_ کجا میری ؟
_از مرز خسروی میام که برم گاراژ مسافر سوار کنم
مات و متحیر مانده بودم از لطف بی حد آقا

سوار شدیم و از ساعت هشت شب در اتوبوس خوابیدیم و دوازده شب به آن گاراژ رسیدیم ،با اولین سرویس راهی خسروی شدیم و هشت صبح آنجا بودیم
آقا بدجوری منت سرم گذاشت ، این اگر معجزه نبود ،کم از اون هم نبود .

 

ادامه در پست بعدی

الحمدلله شدم کربلایی (5) بخش آخر

الحمدلله شدم کربلایی (4)

الحمدلله شدم کربلایی (3)

پیدا ,ماشین ,شدم ,آقا ,اتوبوس ,، ,شدم و ,در من ,و از ,بود و ,شده بود

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه هنری چایپاره